یک ماهگی
تو یک ماهه شدی عزیزم اینقدر روز شماری میکردم تا بالاخره به یک ماه برسی، دوست داشتم زودتر بزرگ بشی و از حالت نوزادی در بیای جوون بگیری و من برای بغل کردنت اینقدر ترس نداشته باشم، 23 روزه بودی که ختنه شدی و این کار به ظاهر ساده و رایج که برای همه پسرها انجام میشد برای من مثل مرگم بود از توی ماشین که به سمت مطب میرفتیم گریه میکردم و همچنین توی مطب و همچنین موقع برگشتن به خونه توی مطب که دکتر مارو بیرون کرد و نذاشت ختنه شدنت رو ببینیم ولی وقتی کارش تموم شده بود و صدامون کرد بریم برت داریم اومدیم بالای سرت من دیدم اینقدر گریه کرده بودی که بیحال شده بودی و شیر هم بالا آورده بودی یه طرف صورتت ، لپت و گوشت همش شیری بود، جیگرم آتیش گرفت...
نویسنده :
مامان تهمینه
21:32